رهارها، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
وبوشممممممموبوشممممممم، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
بهترین دوست دنیا سویل جونم:)بهترین دوست دنیا سویل جونم:)، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

فندق ما

به دنیای من خوش اومدی:) من اسم اینجا رو گزاشتم دنیای قصه ها :) اگه میخوای تو هم اینجوری بدونش:)

هفته سخت

  رهای گلم بالاخره این هفته تموم شد عزیزم آخه با خودم میگفتم کی میشه ببینم پنجشنبه غروبه و دارم وبلاگ رها رو آپ میکنم و خدا رو شکر که این لحظه رو دیدم عزیزم توی این هفته چهار تا امتحان داشتم پشت سر هم و از اونجایی که تو اصلا نمیزاری من درس بخونم مجبور بودم زمانهایی که تو نیستی و  خوابی درس بخونم و شبها تا دروقت بیدار بودم و صبح ها هم زود بیدار میشدم و خلاصه اینکه قیا فم رو ببینی مثل جنازه ها شدم حسابی کمبود خواب دارم الا یه ساعتی خوابیدم ولی چون عادت به خواب ظهر ندارم نشد حسابی بخوابم و تا امشب خوب نخوابم کسری خوابم جبران نمیشه و اما تو گلم که تا بیدار میشدی و میدیدی من دارم درس میخونم سریع میگفتی مامان بسه دیگه درس...
25 خرداد 1391

خدایا شکرت

  دختر نازم روز ١٣ رجب روز ولادت حضرت علی هر سال خونه عزیز جون مولودی میشه و ما هم دو روز اونجا میشم یک روز جلوتر و روز جشن من این روز رو خیلی دوست دارم ولی گلم اونوقتها که تو نبودی عزیزم هر کس که میومد جشن فقط کارش این بود که برا من دعا بکنه که ان شا الله تا سال بعد شما هم صاحب بچه بشین و من هم خودمونیم خیلی ناراحت میشدم میدونم کارم اشتباه بود ولی خوب حساس بودم دیگه تازه شاید همین دعاها باعث شد ولی خوب من حکمتش رو نمیدونستم ولی هرچی بود گذشت و  الان خدا رو شکر میکنم که خدا دختر نازی مثل تو به من داده خداجون ممنونم ممنون پینوشت: و اما تو گلم روز جشن حسابی شیطنت کردی دو ساعتی هم طفلک بابایی وقتی ...
18 خرداد 1391

روز پدر مبارک

  ذکر من تسبیح من ،ورد زبان من علی است جان من جانان من ،روح و روان من علی است تا علی دارم ندارم کار با غیر علی شکر الله حاصل عمر گران من علی است روز میلاد حضرت علی (ع)مبارک   از همین جا این روز رو همراه با رهای گلم به تمام پدران  بالاخص محمود عزیزم همسر خوبم و مهربونم   / بابات خوب و مهربون و پدر عزیزتر از جانم    / بابایی دوست داشتنی و پدر شوهر مهربانم  /   آقاجون دوست داشتنی تبریک عرض میکنیم و آرزو داریم  همیشه سالم و تندرست باشید ...
15 خرداد 1391

این روز های رهای گلم

  عزیز دلم این روزها با شیرین زبونی هات دلبری میکنی و من یه نفر که کم میمونه بخورمت میچلونمت و میبوسمت سریع میگی مامان نکن رها درد صبح ها تو برنامه روزانمون شده دعوا با وانتی کوچه تا صدای وانتی یا نون خشکی میاد سریع میگه آقا برو رها ترسید دیگه اینقدر این جمله تکرار میشه تا صدا کم کم دور دور تر بشه و مطمئن بشی دیگه رفته ،خانوم خانوما حسابی این روزها دردری شدی البته بودی ولی تازه چند روزه که هوا هم حسابی گرم شده و دیگه نمیشه تو رو تو خونه نگه داشت تا صدای بچه ها تو پارکینگ میاد حالت خراب میشه و جیغ و فریادت میره بالا که علی سحر یعنی بری پایین پیش اونا و من هم نمیتونم تنها بفرستمت و نگران میشم و خودم هم واسه سر خواروندن وقت ندارم...
12 خرداد 1391

دنیای وارونه

  رهای گلم از اونجایی که تو این زمونه همه چی برعکس شده ما هم نخواستیم از این قافله عقب بمونیم واسه همینم به جای اینکه تو این مدت شما اذیت بشی مامانی اذیت میشه ناز گلم شما خیلی منطقی با قضیه کنار اومدی و فقط روزانه یکبار حویای احوال می می میشی و خیلی خوب میپرسی مامان می می خوب شده و من میگم نه و شما هم قبول میکنی قربونت برم که این همه درکت بالاست عزیزم ولی متاسفانه بنده همچنان درد میکشم و قرص هم برام فایده نکرد و تو این ده روز شیر هم خیال برگشت نداره و  گاهی کارم به گریه زاری هم میرسه و گاهی هم وسوسه میشم بهت شیر بدم تا این درد لعنتیم ساکت بشه خیلی خیلی دارم اذیت میشم شبها نمیتونم بخوابم و روزها هم از شدت درد نمیتون...
8 خرداد 1391

دختر فهمیده من

  عزیز دلم گل مامان فکر نمیکردم اینقدر خوب با قضیه کنار بیای و قبول کنی با اون وابستگی که به می می داشتی انتظارم میرفت خیلی سخت دل بکنی که خدا رو شکر تا حالا که خوب پیش رفتیم امیدوارم همینطور هم روزهای دیگه ادامه داشته باشه : دومین روز :از خواب که بیدار شدی خواستی  و گفتی می می خوب شده ولی دوباره با صحنه رژی روبرو شدی یکم تعجب کردی و پیش خودت گفتی پس شب چی بود من خوردم چون تو از اون بچه ها نیستی که بشه گولت زد وموقعی که داشتم دست و روت رو میشستم گفتی می می بشور خوب بشه الهی قربونت برم بعد بردمت مهد تا اونجا مشغول باشی ظهر که برگشتیم حسابی بیقرار بودی چون همیشه برگشتی میخوردی و بعد لالا میکردی و خیلی گریه کردی و مدام هم تل...
4 خرداد 1391

مرحله اول جدایی

  عزیزم سلام دلبرم سلام گلم سلام رهای گلم من رو ببخش مامان جون عزیز دلم قرار بود پروژه از شیر گرفتن شما از تاریخ 23 که از تهران برگشتیم شروع بشه ولی بعلت دندون درآوردن و مریضی سخت شما موکول شد به بعد که در این فاصله هم دفعات شیر خوردن رو به کم کردم تا دیروز : پریروز من عمه مهری و بچه ها رو دعوت کرده بودم چون عمو  ترکیه رفته و نبود و رفتیم غروب پارک بانوان  (زنعمو و کسرا و خاله اینا رو هم دعوت کردم) و شما حسابی تو پارک بازی کردی و شب اومدیم  خونه و بابا نبود و الهام جون والناز جون (دخترخاله های بابا )هم اومدن و تو با نوید و نگین حسابی مشغول بازی و غافل از خوردن می می تا آخر شب یه لیوان شیر برات گرم کردم که برای خو...
2 خرداد 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فندق ما می باشد